ایستگاه سربازی SoldiersStation

ساخت وبلاگ
 بند پوتین وآشتی کنان در کرمان  خاطره ای از نریمان اسلامی فارسانی22 نفربودیم که بایک مینی بوس  از گروهان ژاندارمری فارسان به مرکز آموزش 05 کرمان (سر آسیاب ) اعزام شدیم. ماموری که همراهمون بود با راننده دست به یکی کرده بودند تا نگن اعزام کرمانه ، و طوری وانمود کردند که همه ی ما  فکر کنیم باید بریم  اصفهان خدمت کنیم اما وقتی ازاصفهان  زدیم بیرون نزدیک  شهرکوهپایه ماشین نگه داشت تا بچه ها پیاده شدن برای هوا خوری و . . .راننده مون که فردی به نام سالار واتفاقاً  فارسونی هم  بود ،  به سربازه گفته بود که  به ما نگو اعزام کرمانهاما بالاخره از رو دفترچه ها و لیست اعزام  که دست مامور بود همه فهمیدن که اعزام کجاست (05 کرمان)2 نفر تو همون کوهپایه فرار کردند.سربازه خیلی ناراحت شد گفت بخدا برا من مسئولیت داره شما که می خواستید فرار کنید اصلاً چرا اعزام شدید ،  منم یه سربازم هرکی می خواد فرار کنه بره تو مرکز آموزش بعد فرار کنه تا واسه منم بد نشه .اما مثل این که این حرفها به مزاج بعضی ها خوش نیومد و3 نفرهم دم مرکز آموزش کرمان  فرار کردند.یه چند نفرم بعد که پذیرش شدن ولباس گرفتن فرار کردن و نهایتا ما 12 نفربودیم که ایستادیم وخدمت کردیم . اما اصل مطلب  افرادی که تاکنون رفتن سربازی می دانند ،  تو سرباز ایستگاه سربازی SoldiersStation ...
ما را در سایت ایستگاه سربازی SoldiersStation دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : karimivardanjania بازدید : 209 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 19:05

غرور رانندگی و اخذ گواهینامه خاطره ای از محمدرضا ابطحیبعد از این که دو ماه آموزش نظامی را در مرکز آموزش 02 شاهرود  (چلدختر)  آموزش دیدیم ، هنوز یک ماه دیگر را باید سپری می کردیم تا به پادگانها اعزام بشیم .یک روز جناب سروان صالحی همه  گروهان را به خط کرد و وسوال کرد اونایی که گواهینامه رانندگی دارند دستشونا ببرن بالا.از بین 120 نفر سرباز فقط دونفر (هوشنگ نوذری ومجید حسین پور  ) دست بردن بالا که قرار شد برن آجودانی و مدارکشونا  نشون بدن .آخه اون موقع زمان طاغوت بود و کمتر کسی سراغ گواهینامه می رفت علتش هم این بود که باید چندسالی شاگرد شوفری می کردتا رانندگی یاد بگیره وآموزشگاه رانندگی وجود نداشت .از قضا بعد از آموزش من با یکی از این دونفر که اسم نمیارم به لشکرزرهی 92 زرهی اهواز اعزام شدیم .اونجا رسم بود که هر روز یکی از سربازا باید با ماشین اشپزخونه بره  بازار و هرچی جنس و خوراکی خریدند بزاره تو ماشیناما دروغ نگم یه تنوعی هم بود .وقتی نوبت من شد سرگروهبان  منو صدا زدو با هم دوره ای خودم که یه ماشین روسی تحویلش بودرفتیم بازار.تا رفتیم و برگشتیم این راننده اینقدر با غرور رانندگی می کرد و دنده عوض می کرد مثه این که ماشین باباش بود.هی سبقت می گرفت هی ویراژ می داد بعدشم گفت من که حاضرم  تا دوسال دیگه وایسم خدمت کنم  ، سربازی عشششقه .اما واسه من ایستگاه سربازی SoldiersStation ...
ما را در سایت ایستگاه سربازی SoldiersStation دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : karimivardanjania بازدید : 197 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 19:05